ايزابل به همراه خواهر و برادر كوچك ترش و والدينشان راهي مسافرت هستند اما در يك رستوران بين راهي توقف مي كنند و بعد از آن ايزابل متوجه مي شود كه پدر و مادرش آن ها را ترك كرده اند . پيرزني هر 3 بچه را به خانه مي برد و بدين ترتيب زندگي جديد ايزابل شروع مي شود.
قبلا چند تايي كتاب از بوبن معرفي كرده بودم البته خيلي كم يعني در كل باهاش ارتباط برقرار نمي كردم اما الان تصميم گرفتم دوباره يك سري بهش بزنم و چند تا كتاب ديگه ازش بخونم ببينم اين بار چي مي شه . براي شروع هم رفتم سراغ اين داستان كه اتفاقا خوشم هم اومد و به نظرم كتاب نسبتا زيبايي بود . در ضمن طرح جلد كتاب هم برام خوشايند بود .
قسمت هاي زيبايي از كتاب
اولين بچه ي خانواده بودن كار آساني نيست .
پدر و مادرها ايزابل ، هرگز درست نمي دانند چه وعده هايي به بچه هاشان مي دهند . هرگز نبايد به خنده هاشان و از آن بيشتر ، خشم و خروشهاشان اعتماد كرد .
اگر كسي يا چيزي را زنداني كنيم ، در واقع با اين كار خودمان را زنداني كرده ايم . آن چه را نابود مي كنيم ، به نوبه ي خود ما را هم به نابودي مي كشاند .
من خوشبختم ، نيازي به ابديت ندارم ، دوستت دارم .
وبلاگ "معرفی کتاب"